- بازدید : (6063)
- زمان انتشار: یک شنبه 16 شهريور 1393
-
نظرات()
- بازدید : (7354)
- زمان انتشار: یک شنبه 16 شهريور 1393
-
نظرات()
- بازدید : (6565)
سرنوشت برایش گذر روزگار را سخت نوشت ...
در آغوش گرم مادر چشم هایش لبخند اشکی را به نظاره ی غم نشست که
پهنای صورت مادر را در آوای حزن انگیز خود فرو برده بود ..
در اولین لمس از دست های زمخت و پینه ی بسته ی پدر آموخت که
تاوان بودن شلاق بی مهری زمانه است ..
فاصله ی بین خواستن و داشتن را از پشت ویترین در عروسک های مغازه دید
و پارچه ی گره خورد ه ی در دستش که عروسک رؤیاهایش بود ...
تفاوت بین پاهای خودش و دیگران را در دمپایی پاره ی خود دید و
کفش های ساز نواز کودکان دیگر ..
به مدرسه آمد و تفاوت دست های خسته اما خالی پدر خود با جیب های دیگران
را در انتهای کلاس تنگ و تاریک دید با لباسی مندرس و کیفی پاره ..
معلم بر تخته ی غبار گرفته ی ذهن کودک با قلم اشک هایش نوشت
حرف به حرف واژه های زندگی را ..
و او تفاوت فهم خود با بچه های دیگر را زمانی فهمید که دیگرا ن به هر حرفی
با برق چشم می کشیدند نقاشی شاد را بر ذهن خود .... و او به هر حرفی که
می آموخت ، برایش زمانه معنا می کرد هزار درد و می کشید هزار علامت سوال ؟
که در ذهن کوچکش نمی یافت نه به عقل نه به احساس جوابی بر آن ...
در زنگ ریاضی معلم در سکوت معنا گفت : شادی هایما ن را با هم تقسیم کنیم
از غم های هم به سرشت مهر بکاهیم ... دوستی هایمان را در عشق ضرب کرده
به توان بی نهایت رسانده و به جمع دوستان خود برساینم ..
معلم در حک علامت مساوی با کچ نم گرفته از اشک هایش نوشت
دو خط موازی کوچک ... و گفت در این دنیای بزرگ آدمها همه به یک اندازه
هستند ... فرقی نیست بین جسم ها و صورتها الا در سیرتها و
خود ساکت شد و شاید در سکوتش به دنبال علامت سوالی بود بر صادق بودن
حرفهایش در توضیح علامت مساوی در صدق بر آدمها ...
و کودک در زندگی خود فهمید
حرفهای معلم ریاضی شاید گفتاری از یک افسانه ی شیرین بوده ..!!
و او تفاوت تقدیر زندگی خود را زمانی فهمید که در پارک بادکنکی را به لبخند
کودکی داد و در ازاء آن از پدر او بهایش را گرفت ..
در کنار خیابان برای کودکی چهارپایه ای گذاشت که بنشیند و
با سرشک حسرت خود ، غبار از کفش های پدرآن کودک بر گرفت ..
در خانه ی محقر در اتاقی تنگ و تاریک سوزش خار گل را از دست های مادر
با علامتی از هزاران سؤال و به بهت اشکهایش مرهم کرد و
چند ساعت بعد آن گل را در پشت چراغ قرمز چهار راه با روبانی قرمز به
دستهای لطیف مادری داد که طراوت زندگی را در کنار بچه های شاد و در
ماشین های رؤیایی نغمه خوان چشم های خود کرده است ..
او فهمید که زندگی نوشته سر نوشت او را در کتابی مچاله شده از درد روزگار
با قلمی از اشک بر قلبی زخمی که تنها تسلای وجودش آرامش مهر اوست ...
روزگار برایش گذر عمرش را نوشت و چه سخت نوشت ..
- زمان انتشار: پنج شنبه 13 شهريور 1393
-
نظرات()
- بازدید : (6401)
در تلاطم بادها در گذریادها و در مرور خاطرات فراموش کرده ام بودن خود را
. به هر طلوع خورشید، لبخند شوق زده و
وجود جستجوگر خود را با نسیم گذر همراه می کنم
تا از زمزمه ی رود و تمنای روییدن سبزه ..
تا از آرامش قاصدک و رقص چمن در دست باد
تا از نغمه ی کبوتر و بالهای رؤیاییش به هنگام پرواز
بشنود آوای زندگی و دم زنده بودن را ..
در گذر از جاده ی زندگی در بوستان با طراوتش همراهی گل می جویم و نغمه ی پر شور بلبل
در جنگل آرزوها بلندترین شاخه و تنومندترین درخت را جستجوگر چشمان خوددارم ...
در کویر روزها به دنبال سایه بانی از خنکای خاطرات .. ذهن را مرور
لحظه های خوش میکنم و به انتظار دیدن آسمان پر ستاره اش اشک های خود را
ستاره باران سکوت دل می نمایم ...
در مسیر کوهستانی روزهای عبورم رنگین کمان قله ی عشق را نشانه ی امید می روم ،
پای در رکاب رسیدن گذارده و زخم سنگلاخ های بی مهری جاده ی سرد را
با اندیشه ی گذر زمان مرهم زخم های خاموش می کنم..
در بر خورد با سرزمین یخبندان احساس ها در گذر از زمستان وجود
شومینه ی گرم احساس را تن پوشی از گذر کرده
سوزش بال پروانه ی آرزوها را گرمی اشکی کرده که
گذر می دهد وجودم را از قندیل های سخت و سرد ...
در خزان گذر عمر با ترنم باران همراه شده ...
سد چشم ها را در بر خورد بی قرار مژه ها می شکنم تا بر دشت دل فرو ریزد و
صدای خش خش برگهای آرزوها را در زیر پای مسافر زمان
نه آوای گوش خراش که نم به اشک مهربانی رؤیاها نماید ..
و در هر غروب اشک های دلتنگی خود را به دامان خورشید می سپارم
تا دور از دسترس بر افق رها بپاشد ..
شاید به طلوعی دیگر راه چشمانم را گم کرده و میزبان بی صدای لحظه هایم نباشد ..
در اوج تالاقی چشم هایم با نگاه غروب ، دل به آفتابگردان هایی می سپارم
که سر به زیر ، در فکر بودن و ماندن به انتظار طلوعی دیگر
شب را به زمزمه های گذر طی می کنند ..
با خروش لحظه ها و گذر عمر همراه شده
در بهار زندگی دل را مواج بودن و خواستن کرده
تمام فصول زندگی را اقیانوس بی انتهایی از خواسته ها نموده
و ساحل آرامی می جویم که بر سکوی بودنش تکیه داده و
صدف های زندگی را از قعر بودن بیرون بیاورم ..
و در تمام لحظات غافلم از مسافر بودن خویش ..
از گذر لحظه ها و به سر رسیدن تاریخ بود ن و انقضای مهلت مقرر عمر ..
- زمان انتشار: پنج شنبه 13 شهريور 1393
-
نظرات()
- بازدید : (4125)
- زمان انتشار: پنج شنبه 13 شهريور 1393
-
نظرات()
جـــام ازل
مــــــا زاده عشقیم و پســــرخـــوانده جامیم
در مستى و جــــــانبـــازى دلـــدار تمــــــامیم
دلـــــــداده میخــــــــــانه و قــــربانى شربیـــــم
در بـــارگــــــه پیــــــر مغـــان ، پیــــــــر غلامیم
همبستر دلـــــــــدار و ز هجــــرش به عذابیــم
در وصـــل غریقیـــــــم و به هجــــــران مدامیم
بى رنگ و نـــــــــواییم ؛ ولـــــى بسته رنگیــــم
بى نـــام و نشانیـــــم و همى در پى نامیـــــم
با صوفــــــــى و با عارف و درویش ، به جنگیـم
پــــــرخــــاش گـر فلسفــــــه و علــــم کلامیم
از مــــــــــدرسه مهجور و ز مخــــــلوق کناریـــم
مطــــــرود خِـــرَد پیشــــه و منفــــــور عوامیم
با هستى و هستى طلبــــان ، پشت به پشتیم
بــــــا نیستـــــى از روز ازل گـــــام به گامیـــــم
[ دیوان امام خمینی (ره) ص 167 ]
آیا فـــردا او می آید ؟
اگر بیاید چــــــه کنیم ؟
آیا آمادگی آمدنش را داریم ؟
جان چه باشد که فدای قدم دوست کنیم ؟
- زمان انتشار: پنج شنبه 13 شهريور 1388
-
نظرات()
- بازدید : (6005)

رهبر معظم انقلاب ميفرمايند: «اگر همهي تعاريفي که در خصوص بصيرت آورده شده را در يک جمله خلاصه کنيم ميتوان گفت: بصيرت يعني وجود چشمان تيزبيني در انسان که بتواند پشت صحنهي مسائل پيچيده ي سياسي را به خوبي تشخيص دهد. اين مهم در طول دوران تاريخ معاصر ايران و حوادث بعد از انقلاب، خط کش جدا شدن افراد هوشيار از غافل بوده است»
- زمان انتشار: چهار شنبه 12 شهريور 1393
-
نظرات()
- بازدید : (6398)
کوله بارم بر دوش، سفري بايد رفت،
سفري بي همراه،
گم شدن تا ته تنهايي محض،
يار تنهايي من با من گفت:
هر کجا لرزيدي،
از سفرترسيدي،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم...
- زمان انتشار: چهار شنبه 12 شهريور 1393
-
نظرات()
- بازدید : (5984)
آقا من تصمیم گرفتم نه دیگه با هواپیما جایی
برم چون یهو سقوط میکنه..
اتوبوس هم خود به خود اتیش میگیره 0____o
پراید هم که مستقیم میرم جهنم...
قطارم از ریل خارج میشه ...
فقط میرم تن تاک میخرم پیاده با خیال راحت همه جا میرم والااااا
----------------------------
دختر است دیگر :………
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
نتیجه ی سونوگرافی زن همسایه رو میگم ...
چیه همش دوست دارین برای دخترا حرف درست
کنم؟
دخترا بیاید بغلم کنید زود !!!!!!!....
- زمان انتشار: چهار شنبه 12 شهريور 1393
-
نظرات()
- بازدید : (6316)
یه گوشه مینشینیم،مودب , خانُم , بی سروصدا،زودم میریم ...
باورکنیددلمون سخت بیقرارتونه .
به قول دوستی که میگفت : یعنی اندازه دوتاکف پاهم واس
ماجانداریدتوخونتون !!!!
(شما به نیت هر امامی که دلت میخواد بری زیارتش بخون)
- زمان انتشار: شنبه 8 شهريور 1393
-
نظرات()
- بازدید : (6329)
کارنامهام
پر از تقلب و گناه
خط خطی سیاه
هیچ وقت درسخوان نبودهام ولی
در شب تولدت
مثل کاج
توی طاق نصرت محله کار کردهام
شاخههای خشک داربست را
بهار کردهام
*
راستی دو روز قبل
سرزده به خانهی دل امید - همکلاسیام - سر زدی
ولی چرا
به خانهی حقیر قلب من نیامدی؟
رد شدم، قبول
ولی به من بگو
کی به من اجازهی عبور میدهی؟
راستی اگر ببینمت
به من هر چه خواستم میدهی؟
کارنامهی مرا
دست راستم میدهی؟
نا امید نیستم ولی به خاطر خدا
از کنار نمرههای زیر ده عبور کن!
ای عصاره گل محمدی!
فصل امتحان سخت ما ظهور کن !
سراینده : آقای غلامرضا بکتاش
- زمان انتشار: شنبه 8 شهريور 1393
-
نظرات()
- بازدید : (3772)
سفارشی بسیار مهم دارم برای خانم ها. من توی جبهه می جنگم، از جانم می گذرم بخاطر حفظ آب و خاک و ناموسم، پس خواهرم، تو هم خون مرا، رزم مرا پاس بدار و *****
حجابت را رعایت کن.
در مقابل فداکاری ما، این کمترین کاری استکه می توانی انجام دهی تا قلب رزمنده ها را شاد کنی.
سردار شهید حمید ایرانمنش (چریک) فرمانده گردان پیاده از لشکر 41 ثار الله
شجاعت فقط تو جنگیدن و این چیزها نیست. شجاعت یعنی همین که بتوانی کار درستی را بر خلاف رسم و رسوم که به غلط جا افتاده، انجام بدهی…
سردار شهید حمید ایرانمنش (چریک)
- زمان انتشار: شنبه 8 شهريور 1393
-
نظرات()
- بازدید : (4102)
گفتم کلید قفل شهادت شکسته است؟
یا اندر این زمانه در باغ بسته است؟
خندید و گفت:ساده نباش ای قفس پرست
در بسته نیست،بال و پر ما شکسته است
- زمان انتشار: سه شنبه 28 مرداد 1393
-
نظرات()
- بازدید : (6658)
- زمان انتشار: سه شنبه 28 مرداد 1393
-
نظرات()
- بازدید : (4465)
- زمان انتشار: سه شنبه 28 مرداد 1388
-
نظرات()
- بازدید : (7243)
- زمان انتشار: سه شنبه 28 مرداد 1393
-
نظرات()
- بازدید : (6906)

تو تابستون امسال با اون گرمای خفه کننده اش توی اتوبوس نشسته بودم.
دختر کوچولو روسری اش رو خیلی زیبا با رعایت حجاب همراه چادر عربی سرش کرده بود.
خانوم بدحجابی که پیش دختر کوچولو نشسته بود و خودشو باد میزد با افسوس گفت:
(توی این گرما اینا چیه پوشیدی؟از دست اجبار این مامان باباهای خشک مقدس...تو گرمت نمیشه بچه؟)
همون لحظه اتوبوس ایستاد و باید پیاده میشدیم.
دختر کوچولو گره ی روسری اش رو سفت تر کرد و محکم و با اقتدار گفت:
(چرا گرممه... ولی آتیش جهنم از تابستون امسال خیلی خیلی گرم تره...)
دختر کوچولو پیاده شد و اون خانم بدحجاب سخت به فکر فرو رفت..
- زمان انتشار: سه شنبه 28 مرداد 1393
-
نظرات()
- بازدید : (6766)
- زمان انتشار: سه شنبه 28 مرداد 1393
-
نظرات()
- بازدید : (6081)

این مطلب فقط جنبه شوخی و طنز داره پس لطفا ...
شنبه
مرد (در تماس تلفنی قبل از رسیدن به منزل): دارم میام...راستی عزیزم! شام چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی با هم بریم «فال قهوه روسی یخ زده» بگیریم. میگن خیلی جالبه، همه چی رو درست میگه به خواهر شوهر نازی گفته «شوهرت واست یه انگشتر می خره» طرف رفته خونه و گفته و پس فرداش شوهره واسش انگشترو خریده. خیلی جالبه نه؟ سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیار!
یکشنبه
مرد (در تماس تلفنی از سر کار):...راستی عزیزم! شام چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی بریم کلاسهای «روش خود اتکایی بر اعتماد به نفس» ثبت نام کنیم. هم خیلی جالبه هم اثرات خیلی خوبی در زندگی زناشویی داره دوست نازی می گه رفته و اومده از این رو به اون رو شده. طرف داشت 40سالگی رو رد می کرد؛ حالا بعد از اون جلسه روزی 3تا خواستگار رو رد می کنه... تا برگردم دیر شده، سر راه یه چیزی بگیر بیار!
دوشنبه
مرد (در تماس تلفنی از سر کار):...راستی عزیزم! شام چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی بریم شوی «ظروف عتیقه». می گن خیلی جالبه. ممکنه طول بکشه. سر راه از بیرون یه چیزی بگیر و بیار!
سه شنبه
مرد در حال خروج از خانه: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز من و نازی قراره با هم بریم برای لباس مامانم که می خواد برای عروسی خواهر نازی بدوزه دگمه بخریم. تو که می دونی فامیل مامانم اینا چقدر روی دگمه حساسند! ممکنه طول بکشه، سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیار!
چهارشنبه
مرد: عزیزم! امروز دیگه یه چیزی درست کن فردا برای ناهار ببرم.
زن: ببین امروز قراره من و نازی با هم بریم برای کلاس «بدن سازی» و «آموزش ترومپت» ثبت نام کنیم. همسایه نازی رفته میگه خیلی جالبه. همه خانم های با کلاس میان گفتن فقط جای من خالیه. ترومپت هم که میگن خیلی کلاس داره مگه نه؟ ممکنه طول بکشه چون جلسه اوله. سر راه یه چیزی بگیر بیار!
پنجشنبه
مرد در حال بازگشت به خانه و در تماس تلفنی: عزیزم! کجایی نیستی خونه؟
زن: ببین امروز من و نازی اومدیم خونه همسایه خاله نازی که تازه از کانادا اومده. می خوایم شرایط اقامت رو ازش بپرسیم. یه چیزایی تعریف می کنه که واقعا نمیدونم چی بگم...من واقعاً از این زندگی «خسته» شدم! چیه همش مثل کلفت ها کنج خونه کار و کار و کار! به هر حال چون ممکنه طول بکشه یه چیزی از بیرون بگیر!
جمعه
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببینم تو واقعاً خجالت نمی کشی؟ یعنی من یه روز تعطیل هم حق استراحت ندارم؟ واقعاً نمی دونم به شما مردای ایرونی چی باید گفت! نه! واقعاً این خیلی توقع زیادیه که انتظار داشته باشم فقط هفتهای یه بار شوهرم من رو برای ناهار بیرون ببره؟! واقعا برای خودم و این زندگی متاسفم...اصلا یادم رفت بگم من و نازی قراره امروز بریم دربند هواخوری به یاد دوران دانشجویی کمی درد دل کنیم...آخه چرا من با تو ازدواج کردم؟
کارت سوخت تو بده ببینم! لعنت به این زندگی خسته کننده...این ملیله خانوم همسایه پایینی نازی، 17 روزه که رفته ایتالیا. آخه مگه من دل ندارم؟ پوسیدم کنج این خونه هی بشور، بساب، بپز....آخ حرص خوردم، بینی م داره از فرم می افته. زنگ بزن یه چیزی بیارن بریز تو اون شیکمت...عابر بانکت کجاست؟ مگه همیشه توی جیب کتت نبود؟ اه...
- زمان انتشار: یک شنبه 26 مرداد 1393
-
نظرات()
- بازدید : (6609)
نام : کمال
کلاس :دوم دبستان
موزو انشا : ازدواج!
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید
بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.
تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.
حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش
به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید
زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند.
مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.
از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !
اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید
من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.
مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند.
همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود.
دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است.
قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!
البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!
این بود انشای من.
- زمان انتشار: یک شنبه 26 مرداد 1393
-
نظرات()
- بازدید : (5925)
روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا میزان ایمان دانشجویان اش را بسنجد .
او پرسید: (( آیا خداوند , هرچیزی راکه وجود دارد , آفریده است؟))
دانشجویی شجاعانه پاسخ داد : (( بله))
استاد پرسید: (( هرچیزی را ؟! ))
پاسخ دانشجو این بود: (( بله ; هرچیزی را. ))
استاد گفت: (( دراین حالت , خداوند شر را آفریده است . درست است ؟ زیرا شر وجود دارد ((.
برای این سوال , دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند .
ناگهان , دانشجوی دیگری دستش را بلند کرد و گفت:
((استاد ممکن است از شما یک سوال بپرسم؟))
استاد پاسخ داد: (( البته))
دانشجو پرسید: (( آیا سرما وجود دارد؟))
استاد پاسخ داد: (( البته, آیا شما هرگز احساس سرما نکرده اید؟))
دانشجو پاسخ داد: (( البته آقا, اما سرماوجود ندارد. طبق مطالعات علوم فیزیک, سرما, نبودن تمام و کمال گرماست و شیء را تنها درصورتی می توان مطالعه کرد که انرژی داشته باشد
و انرژی را انتقال دهد و این گرمای یک شیء است که انرژی آن را انتقال می دهد .
بدون گرما اشیاء بی حرکت هستند, قابلیت واکنش ندارند ; پس سرما وجود ندارد . ما لفظ سرما را ساخته ایم تا فقدان گرما را توضیح دهیم . ))
دانشجو ادامه داد : (( وتاریکی ؟))
استاد پاسخ دا د : (( تاریکی وجود دارد . ))
دانشجو گفت: (( شما باز هم در اشتباه هستید آقا! تاریکی , فقدان کامل نور است. شما می توانید نور و روشنایی را مطالعه کنید اما تاریکی را نمی توانید مطالعه کنید.
منشور نیکولز, تنوع رنگ های مختلف را نشان می دهد که در آن طبق طول امواج نور , نور می تواند تجزیه شود .
تاریکی , لفظی ست که ما ایجاد کرده ایم تا فقدان کامل نور را توضیح دهیم. ))
و سرانجام دانشجو ادامه داد: (( خداوند, شر را نیافریده است . شر , فقدان خدا در قلب افراد است. شر فقدان عشق, انسانیت و ایمان است. عشق و ایمان مانند گرما و نور هستند . آنها وجود دارند و فقدانشان منجر به شر می شود. ))
نام این دانشجو (( آلبرت انیشتین )) بود .
- زمان انتشار: یک شنبه 26 مرداد 1393
-
نظرات()
- بازدید : (8845)
- زمان انتشار: یک شنبه 26 مرداد 1393
-
نظرات()
- بازدید : (6871)
- زمان انتشار: یک شنبه 26 مرداد 1393
-
نظرات()
- بازدید : (6334)
بعد از 16 سال پیکر محمد رضا را سالم از خاک در آورده بودند اما صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمد رضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی سالم مانده بود.
لطفا به ادامه مطالب مراجعه فرمایید
- زمان انتشار: یک شنبه 26 مرداد 1393
-
نظرات()
- بازدید : (7218)
1) « خواهران ما در حالى که چادر خود را محکم برگرفته اند و خود را هم چون فاطمه و زینب حفظ می کنند... هدفدار در جامعه حاضرشده اند.»
(رییس جمهور شهید محمد على رجایى)
2) «اى خواهرم: قبل از هر چیز استعمار از سیاهى چادر تو می ترسد تاسرخى خون من.»
(شهید محمد حسن جعفرزاده)
3) «مادرم... من با حجاب و عزت نفس و فداکارى شما رشد پیدا کردم.»
(شهید غلامرضا عسگرى)
4) «شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوىمعنویت و صفا مىکشاند.»
(شهید على رضائیان)
5) «از خواهران گرامى خواهشمندم که حجاب خود را حفظ کنند، زیرا کهحجاب خونبهاى شهیدان است.»
(شهید على روحى نجفى)
6) «و تو اى خواهر دینىام: چادر سیاهى که تو را احاطه کرده است ازخون سرخ من کوبنده تر است.»
(شهید عبدالله محمودى)
7) «خواهر مسلمان: حجاب شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد. برادرمسلمان: بىاعتنایى شما و حفظ نگاه شما موجب حجاب خواهران خواهدشد.»
(شهید على اصغر پور فرح آبادى)
8) «به پهلوى شکسته فاطمه زهرا(س) قسمتان می دهم که، حجاب را حجاب را، حجاب را، رعایت کنید.».
(شهید حمید رستمى)
9) «خواهرم: حجاب تو مشت محکمى بر دهان منافقین و دشمنان اسلام مى زند.»
(شهید بهرام یادگارى)
بقیه مطالب را در ادامه مطلب مشاهده فرمایید
- زمان انتشار: سه شنبه 21 مرداد 1393
-
نظرات()
- بازدید : (6214)
- زمان انتشار: سه شنبه 21 مرداد 1393
-
نظرات()
- بازدید : (5894)

- زمان انتشار: دو شنبه 20 مرداد 1393
-
نظرات()
- بازدید : (6005)

خداوند به حضرت داوود(ع) فرمود:
اى داوود! هر کسى نزد من آید در حالى که از گناهانى که به وسیله آنها نافرمانى مرا کرده شرمگین باشد، آن گناهان او را مى بخشم و آن گناهان را از خاطر دو فرشته نگهبان او فراموش مى سازم.

امام صادق(علیه السلام) فرمود:
کسى که کار نیکش او را شادمان کند، و گناهش وى را بدحال گرداند، چنین کسى مؤمن است.

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) فرمود:
همانا پشیمانى از گناه، انسان را به سوى ترک گناه فرا مى خواند.

امام صادق (علیه السلام) فرمود:
هیچ بنده اى نیست که مرتکب گناهى شود، پس از آن پشیمان گردد، جز اینکه خداوند او را مى بخشاید، پیش از اینکه طلب آمرزش کند.

امام باقر(علیه السلام) فرمود:
پشیمانى از گناه براى توبه کفایت مى کند.
منابع: وسائل الشیعه، باب وجوب پشیمانى بر گناهان
- زمان انتشار: دو شنبه 20 مرداد 1393
-
نظرات()
- بازدید : (6560)
دانلود آهنگ زیبای امیر مؤمنان
متن آهنگ:
آقا شروع من تویی، به نام اسمت
مولا تموم آدما غلام اسمت
وقتی کشیدی دستتو رو سرم
شدم گدای دور حرم
تو میدونی که من یه رو سیاهم
عشقم هم? دل خوشیم همینه
یه روز چشام اینو ببینه
امیر مومنان دادی پناهم
**************
من از تو دل نمی کنم آقام اگه قابل بدونی
اگه میون عاشقات این دل ما رو دل بدونی
از کوچیکی تا به حالا وقتی آقا زمین میخوردم
تا بتونم بلند بشم زیر لب اسم تو می بردم
تموم زندگی رو من مدیون دستای تو هستم
نمیدونم چه جوری شد ندیده من دل به تو بستم
هرکی محبت تو توی دلشه غمی نداره
هر کسی یا علی بگه محاله دیگه کم بیاره
- زمان انتشار: دو شنبه 20 مرداد 1393
-
نظرات()